آقا حسين پور ،پدرفرزانه اي از آستانه اشرفيه



آقا حسين پور
پدرحسين پور ودوفرزندش موسي و عيسي حسين پور درآبان 64 درمنزلشان توسط پاسداران دستگير مي شوند.
موسي 18 سال وعيسي 16 سال سن دارند.
پدرحسين پور، كشاورزي است كه هيچ سواد كلاسيكي ندارد اما ازميزان اشراف او به عملكردها وحقه هاي رژيم درزمينه هاي مختلف درشگفت مي مانم.
براي اولين باردرآذر 66 او را  دربند دو، ساختمان جديد زندان سپاه لاهيجان مي بينم .
اوهمراه با هرجمله اي كه بيان مي كند مي خندد به اين جهت بسيار مورد احترام وعلاقه همه زندانيان است.
 اسمش خداداد است،اما همه او را آقا حسين پورصدا مي زنند.
آقا حسين پور، روحيه بند است هفته اي يك بارگاهي اوقات دوبار،هواخوري دارند،ازنفرات اصلي تيم فوتبال است مي گويد حتي اگر 6 نفر هم بوديم بايد بازي كنيم.
پاسداران مي خواهند زندانيان سياسي بپوسند وخسته شوند بايد آنها را مايوس كنيم.
بعد از 4سال سلول مجرد وانفرادي، وارد يك جمع مي شوم، ازورود نسل جديد جوانان ونوجوانان به مبارزه بسياراحساس غرور وخرسندي مي كنم.
رژيم برغم اينهمه اعدام ،شكنجه واين سطح ازسركوب نتوانسته جامعه را درخود بپيچاند ومقهوركند.
قطعا اين محصول مقاومت وفداي جانهاي بسياري است كه به هيبت كاذب جلاد نه گفتند.
دونفرازاين نسل جديد جوانان درعرصه مبارزه ،عيسي وموسي حسين پور هستند .
چيزي كه بيش از همه چشم مرا مي گيرد ميزان صداقت و آمادگي آنها درفداكارى وجانبازى درمبارزه است.
 انگار نه انگار كه يك برادر اينها را رژيم كشته ، خانه شان را آتش زده، همه اعضاي خانواده درزندان هستند .
 اين دو،بسيار محجوب ، تشنه يادگيري وآموزش درزمينه مبارزه با دشمن و حرف شنوهستند.
رژيم مي گويد ،جوانان دستگيرشده، هسته هاي مختلفي از مجاهدين بودند كه كارضد انقلابي« كارتبليغي وافشاگرانه »عليه آنها مي كردند.
پدرحسين پور چه كارمي كرد او يك كشاورزبود.
اتهام اصلي او  پدر شمس الله بودن است. كه پاسداران او را كشته بودند وتمام اعضا ي خانواده ازجمله 2 پسرنوجوان وهمسر پيراو و تنها دخترش را هم دستگير كرده بودند.
عيسي وموسي درزمره نسل جديدي هستند كه سركوب عريان را بخوبي لمس كردند وبجاي درس وتحصيل ،رخت مبارزه پوشيدند.
نسل جديدي كه مبارزه را انتخاب كردند احساس نيازمي كنند كه بيشتر بياموزند.
موسي وعيسي وديگركساني كه به تازگي مبارزه را تجربه مي كنند مي فهمند براي اينكه مبارز،باقي بمانند بيشتربايد قدرت مقاومت را درخود ايجاد كنند.
با شهادت برادرشان ،شمس الله انگيزه  آنها انگيزه بيشتري درمبارزه پيدا كردند.
موسي مي گويد  كه با كشتن شمس  توسط پاسداران ، احساس وظيفه بيشتري روي دوش خود درنبرد با پاسداران حس مي كنم.
بعد ازشهادت شمس، اين دوبرادر، بيشترين انگيزه دراستمرار مبارزه را ،از پدرشان ميگيرند.
 آقا حسين پور مي گفت: آخوندها تا مغز استخوان فاسد هستند، بايد ريشه اينها را بركنيم.
مي گويد، تاريخ ايران قهرماني مثل مسعود رجوي نديده است، هيچ كس اينقدر وفادار به مبارزه نيست،من افتخارمي كنم كه درراه اعتقادات مسعود رجوي كه اعتقاد من هم است كشته شوم.
ديگرباره از اين همه ايمان واعتماد به نفس وفداي بي دريغ او مبهوت شده و سرشارازاحترام نسبت به او مي گردم.
وسرانجام دوره امتحان سرنوشت ساز براي اين خانواده فداكارفرا رسيد
مرداد 67 ، آنگاه كه ديو تنوره مي كشد.
وقتي كه جلادان درسرازيري جاده مرگ سوال مي كنند شما كه وچه را قبول داريد، نوبت آزمايش وابتلاء فرا مي رسد.
 آقا حسين پور گفته بود كه آخوندهاي رمال تا مغزسرفاسدند، اينجا هم ، دشمن شقي ،انتظاردارد چه از آقا حسين پور بشنود.
 يك بارد ر بعد ازظهر بهمن ماه سال 66 به من گفته بود كه همين الان من آماده ام مراببرند براي اعدام، ترسي ندارم.
اوقطعا اين روز را پيش بيني كرده بود كه آنقدر آماده بود.
او با اين روحيه دشمن را غافلگير كرد
پدرفرزانه ،حسين پور نشان داد كه در ميدان محك وآزمايش ، آن چه كه كشتي را به جلو هدايت مي كند پايبندي به اعتقادات و وفاداري به شرافت انقلابي است.
به اين ترتيب او نيز به همراه دوفرزندش موسي و عيسي رهسپار سفري شد كه مسيرآيندگان را به سوي جاده آزادي مي گشايد.
آري درپاييز خونين 67 آنها به نزد شمس الله وديگرياران سربدار او پركشيدند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مهرداد نوشين«بگلرى» فرزند دلاور وفداكار مردم لاهيجان

قتل جوان متاهل با دو دختر ۷ و ۹ ساله در ملایر توسط نیروی انتظامی جنایتکار

رضا لاقيد درمرداد سال 65 در جنگل دردرگيرى با پاسداران به شهادت رسيد