مسعود روشن قلب در قتل عام سال 67 درگوهردشت حلق آويزشد

مسعود روشن قلب در قتل عام سال 67 درگوهردشت حلق آويزشد

مسعود درسال 1338 در شهر لاهيجان بدنيا آمد پس از اخذ ديپلم وارد دانشكده افسري شد.
فارغ التحصيلي او از دانشكده افسري مقارن  با تظاهرات ضد سلطنتي 57 بود. مسعود كه ضد حكومت شاه بود روزانه از پادگان خارج مي شد لباس نظامي خود را در مي آورد و درتظاهرات شركت مي كرد.
در ما ههاي آخر حكومت شاه او از ارتش فرار كرد و به مردم پيوست و تمام وقت خود را به مبارزه وشركت درتظاهرات عليه رژيم شاه پرداخت.
مدت كوتاهي بعد از انقلاب 57 اهداف و آرمانهاي انقلاب  توسط خميني دزديده شد وحكومت جديد به جاي اعطاي آزادي به مردم و تامين نيازهاي اقتصادي مردم، سركوب آنان را شروع كرد.
مسعود وقتي ديد كه انقلاب از اهداف خود منحرف شد و درحقيقت، انقلاب دزديده شد به سوي گروههاي سياسي ضد رژيم رو آورد. او نهايتن به حمايت از سازمان مجاهدين پرداخت.
مسعود از تهران به لاهيجان آمد و فعاليت خود را در لاهيجان ادامه داد.
مسعود و برادرش مجيد يك موتور خريدند و مجموعه اي ازكارهاي روزانه سازماني را با آن انجام مي دادند. براي كارهاي مختلف آنرا به ديگر دوستانشان مي دادند. مسعود مي گفت اين موتور مال ما نيست براي كارهاي سازمان و مبارزه با ارتجاع است به اين جهت اغلب آنرا به ديگر هواداران براي پيشبرد كارهايشان ميدادند.
او كمك هاي زيادي به هواداران ازجمله در تامين كتابخانه واجازه مغازه براي انجام كار سياسي اعطا كرد.
مسعود در اواخر 59 كه از طرف سپاه جهل وجنايت رژيم در لاهيجان تحت تعقيب بود مخفي شد. او در تابستان 60 به تهران رفت وتلاش كرد كه به تشكيلات سازمان درتهران وصل شود.
مسعود مدتي در تهران بود و با دوستاني آشنا شد اما پس ازمدتي گروهشان ضربه خورد و دستگيرشد.
مسعود به اوين منتقل شد پس ازچند ماه محاكمه شد و به 10 سال زندان محكوم گرديد.
درسال 62 به زندان قزلحصار منتقل شد و او را به قرنطينه بردند. پس از مدتي به بند 4 واحد يك منتقل گرديد.
يك برادر مسعود، بنام مجيد روشن قلب كه فوق ديپلم ومعلم بود درسال 61 در كردستان در درگيري با پاسداران بشهادت رسيد.
مسعود در قزلحصار برغم فشارهاي سيستماتيكي كه باند لاجوردي و حاج داوود رحماني برروي زندانيان مي آوردند بسيار مقاوم بود.
به ا ين دليل چند بار براي تنبيه به زير هشت براي شكنجه برده شد و مدتهاي طولاني سرپا و در حالت چشم بسته قرار داشت.
مسعود بسيار صبور وخوش برخورد و خندان بود، اين ويژگي مشترك او و برادرش بود.
در قزلحصار كه بصورت سلول مجرد بوديم و امكان ديدار باهم نداشتيم يك بار از او در مورد برادرش مجيد پرسيدم.
اوگفت كه برادرش مجيد، به سنندج رفته بود سپس در نقطه اي در حوالي مرز در درگيري با پا سداران كشته شد وپيكرش را هم  با خودشان بردند.
مسعود درسال 63 به ا وين منتقل گرديد يك سال بعد شايد كمي بيشتر به گوهردشت منتقل شد.
او سرانجام درقتل عام زندانيان سياسي در سال 67 به خيل ديگر يارا ن مبارز و آزاديخواه خود پيوست. دشمن نفي كلمه مجاهد را از او مي خواست، اما مسعود اين حسرت را درسينه شان كاشت و حاضر شد جان خود را فدا كند اما درمقابل رذالت و دنائت دشمن كوتاه نيايد.
باشد كه دردادخواهي خون پاك ترين فرزندان مردم ايران با او عهد بسته و به راه پرفروغ او تا نابودی حكومت شرور خامنه ای ادامه دهيم.
بايد  كه جلادان وآدمكشان خمينى را به دادگاههاى بين المللى بكشانيم تا پاسخگوى جنايات بى شمارخود ازجمله قتل عام زندانيان سياسى سال 67  باشند.





نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مهرداد نوشين«بگلرى» فرزند دلاور وفداكار مردم لاهيجان

قتل جوان متاهل با دو دختر ۷ و ۹ ساله در ملایر توسط نیروی انتظامی جنایتکار

رضا لاقيد درمرداد سال 65 در جنگل دردرگيرى با پاسداران به شهادت رسيد