بيژن قربانپورازفرزندان دلاور مردم شفت فومن

Iran#   #ایران #گيلان  #لاهيجان   #جنبش_دادخواهی @massacre_67


بيژن قربانپورازفرزندان دلاور مردم شفت فومن

بیژن قربانپور در سال1342 درمنطقه شفت فومن متولد شد تحصلات قبل ازمتوسطه را درمنطقه خودش سپرى كرد.
درسال  56 وارد هنرستان صنعتى رشت شد ودررشته ساختمان به ادامه تحصيل پرداخت.
درسال 57 در تظاهرات ضد ديكتاتورى شاه  شركت فعال داشت وپس ازمدت كوتاهى بعد ازانقلاب 22 بهمن به مجاهدين پيوست.
درهنرستان او مسوليت تمام دانش آموزان هوادار مجاهدين را بعهد ه گرفت و با شایستگی تمام به انجام وظایف انقلابی‌اش دراین هنرستان پرداخت.
 فعالیتهای گسترده بیژن باعث شد که توسط بسیجیان و افراد انجمن اسلامی هنرستان مورد شناسایی قرار گیرد و در درگیریها و تهاجماتی که آنها انجام می‌دادند همواره بیژن یکی از کسانی بود که در معرض کتک‌ خوردن و دستگیری قرارداشت.

 از جمله در آبان59 وقتی که چماقداران به هنرستان حمله کردند او از دستگیر‌شدگان بود و بعد از آن هم به خاطر فروش نشریه مجاهد همواره با آنها درگیری داشت.
بیژن مدتی به دلیل بیماری قلبی به مدت 5/1ماه در بیمارستان قلب تهران بستری بود، اما پس از بهبودی نسبی مجدداً فعالیتهای انقلابی خود را از سر گرفت.
درآبان59 براى فروش نشريه به خيابان سرادرجنگل رشت رفتيم، بيژن لحظاتى قبل ازشروع كار به من گفت:
«من با فاصله 30 مترازتو شروع به فروش نشريه مى كنم، بدليل اينكه خيلى ازچماقداران مرا مى شناسند ممكن است به من حمله كنند اما تو جلو نيا»!.
حاضر به پذيرش اين موضوع نبودم اما استدلالش اين بود يك نفردستگير شود بهتراست كه هردو نفرما دستگير شويم ومن هم قبول كردم.
شايد 5 دقيقه نشده بود كه من ديدم كه درفاصله سمت راست من شلوغ شده است، 4 نفر ازچماقداران به اوحمله كرده واو را بشدت مضروب كردند ودارند به داخل خودرويى مى برند.
وقتي كه يك لحظه نگاهش به من افتاد سرش را به چپ و راست چرخاند يعني اينكه تو جلو نيا.
با اينكه برايم بسيار سخت بود كه صحنه را ببينم وجلو نروم اما به قولى كه به بيژن داده بودم عمل كردم. البته قصد چماقداران، بردن بيژن به زندان نبود مى خواستند كه مانع روشنگرى مجاهدين درمورد سركوب آزاديها شوند ومجاهدين را مضروب ومجروح ودستگيرمى كردند، بيژن هم تا شب كه دربازداشت بود اما بعد رهايش كردند.
در 22بهمن59 بیژن به همراه صدها هوادار دیگر به محله صمد بهرنگی رشت رفت، آن‌جا یکی ازمحلاتی بود که سازمان مراكز مختلف فرهنگى و توضيح كتاب داشت.
همچنين مسجد محل دراختيار هواداران مجاهدين بود وهمچون يك ستاد فعال روشنگرى وتبليغاتى عمل مي كرد.
حوالی ساعت5/9 صبح مزدوران رژیم به مسجدی که دست هواداران بود حمله کرده تلاش داشتند آن‌جا را از دست مجاهدین خارج‌کنند.
 آن روز در سر تا سر خیابان بچه‌ها صف کشیده بودند تا مانع تهاجم  چماقداران شوند.
متقابلاً مزدوران سپاه هم با سلاح های نیمه‌سنگین  که بر روی خودروهای ارتشی  وجيپ، کار گذاشته بودند ازوسط جمعيتى كه دردوطرف خيابان صف كشيده بودند رد می‌شدند تا با وحشت‌آفرینی اراده‌ها را درهم بشکنند.
 مزدوران وقتی آرامش بچه‌ها را دیدند ومتوجه شدند كه طرحشان نتيجه ندارد چند نفر ازخودروهايشان پياده شدند و سعی کردند بخشى ازافراد را دستگیر کنند.
هواداران مجاهدين دست به مقاومت زده و پاسداران ازفاصله كمتر از 10 مترى شروع به شليك گلوله كردند.
 دراين تهاجم وحشيانه 8 نفرازمجاهدين با شلیک گلوله مزدوران مجروح شدند و خون بسیاری بر زمین ریخته شد.
 بیژن از جمله میلیشیاهایی بود که در این روز به شدت مضروب شد.
بيژن دراوايل سال 60 به لاهيجان منتقل شد ودريك پايگاه اقامت گزيد.
درتيرماه پاسدارن پايگاه بيژن ودوستانش را شناسايى كرده و به آن حمله ورشدند، همه افراد پايگاه توانستند سالم از صحنه خارج شوند اما بیژن به‌خاطر بیماری قلبی نتوانست محل را ترک کند.
دوستان او تلاش كردند كه بيژن را كول كنند ازصحنه خارج كنند اما بيژن گفت اين كار را نكنيد، حركت شما كند مى شود وهمه دستگيرمى شويم.
بيژن آنها را قانع كرد كه آنها بروند وخودش بماند، بيمارى قلبى او عود كرده بود وامكان راه رفتن اصلا نداشت
به اين ترتيب پاسداران او را دستگیر و به زندان لاهیجان منتقل کردند.
شكنجه گران ازهمان لحظه ورود به زندان او را  به‌شدت مورد شکنجه قراردادند.
اوبارها زير شكنجه بيهوش شد وتا آستانه مرگ رفت اما هيچ اطلاعاتى ازدوستانش به دشمن نداد.
او دراين دوره از بازجويى ها 4 باردرزيرشكنجه بيهوش شد دشمن وقتى كه ديد نمى تواند از بيژن اطلاعات بگيرد او را به بند دو زندان سپاه پاسداران لاهيجان منتقل گردانيد.
دربند اوهم بدليل بيمارى قلبى وهم بيمارى يرقان  مستمرحالش به هم مى خورد و به نقطه بيهوشى مى رسيد.
پاسداران با توجه به وضعيتش مجبور شدند اورا به بيمارستان منتقل كنند.
پس ازساعتى كه حالش  كمى بهترشد اورا به زندان  برگرداندند.
بيژن به يكي ازدوستانش كه اهل شهرلاهيجان بود گفت كه اگراينبارحالش بهم خورد واو را به بيمارستان بردند مى خواهد فراركند.
اوگفت كه من شهررا بلد نيستم مقدارى ورود وخروج شهررا برايم توضيح بده و مقدارى پول هم مى خواهم.
دوستش درخواست هاى او را اجابت كرد و بيژن براى اين امربسيارمهم وپرخطر خود را آماده كرد.
باردوم كه بيژن به بيمارستان رفت وكمى كه حالش خوب شد  نقشه خود را عملى كرد و توانست از بيمارستا ن بگریزد.
او به جنگل گريخت وتوانست با پيدا كردن دوستان خود ارتباطش را با مجاهدين برقراركند و تا سال62 به فعالیتهای مخفی خود ادامه داد.
در سال 62مجدداً دستگیروبه زیرشکنجه برده شد، عاقبت دژخیمان که موفق به شکستن روحیه این مجاهد ارزشمند نشده بودند در سال63 بيژن را به جوخه تیرباران سپردند.
آرى خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگزازجوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان واعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.
درود‌های بی‌پایان به ‌همه زندانیان دلاور كه درزير شكنجه هاى ضد انساني بازجويان رژيم، لب فروبستند
نام‌های آنها را خمینی پنهان کرد، اما نام‌آورترین زنان و مردان تاریخ معاصر ایرانند
مزارهایشان را مخفی کرد، اما حاضرترین و آشکارترین وجود رزمنده ملت ایرانند.




نظرات

  1. آنانكه كه به هيبت كاذب جلاد، پوزخند زده ووفادارى به آرمان آزاديخواهىرا با فداي جانهاى پاكشان مهركردند

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

مهرداد نوشين«بگلرى» فرزند دلاور وفداكار مردم لاهيجان

قتل جوان متاهل با دو دختر ۷ و ۹ ساله در ملایر توسط نیروی انتظامی جنایتکار

رضا لاقيد درمرداد سال 65 در جنگل دردرگيرى با پاسداران به شهادت رسيد