Iran#   ##ایران #گيلان #لنگرود #لاهيجان  #رشت  #جنبش_دادخواهی @massacre_67

                  يدالله ربيع نژاد ازفرزندان دلير مردم لاهيجان
يدالله ربيع نژاد درسال 1340 در محله جيره سرلاهيجان بدنيا آمد.
دوران ابتدايى تا دبيرستان را درلاهيجان به تحصيل پرداخت.
درسال چهارم دبيرستان همزمان با فعاليت هاى ضد ديكتاتورى شاه درتظاهرات شركت مى كرد.
دراين دوران با جوانانى آشنا شد كه مسيرآينده زندگي ش با همراهى با آنها قرين گشت.
محمد وعبدالله سميع زاده ازجمله كسانى بودند كه يدالله درآشنايى با آنها مفهوم مبارزه، آزادى، ومبارزه با ظلم وستم را تا حدودى درك كرد.
اما شكل گيرى انديشه آزادى خواهى او زمانى بود كه مجاهدين را شناخت.
درابتدا با خواندن نشريه مجاهد با مجاهدين وآرمان آنها تاحدى آشنا شد.
اما به كمال نرسيد وخود را وارد فعاليت هاى جدى تر كرد.
درتابستان 58 وارد فعاليت هاى حرفه اى شد وتمام وقت، خود را صرف مبارزه انقلابى نمود.
او هرروز ماهيت رژيم خمينى را بيشتر مى فهميد ودر حاكميت جديد جز نيرنگ، سركوب، دزدى وغارت اموال مردم چيزديگرى نمى ديد.
يكى ازشكنجه گران اصلى خمينى در گيلان، جلادى به نام ابوالحسن كريمى بود.
او دادستان ضد مردمى رژيم درگيلان بود كه حكم اعدام صدها مبارزانقلابى را صادركرد.
يدالله درافشاى اين فرد جنايتكارتلاش زيادى كرد.
افشاى ماهيت اين فرد ازطرف مجاهدين وافرادى مانند يدالله، چهره واقعى اين جلاد را به خوبى براى مردم آشكاركرد.
يدالله يك بارهنگام فروش روزنامه مجاهد بود كه فالانژها به او حمله كردند.
آنها تلاش كردند كه روزنامه را ازاوبگيرند سپس او را دستگير كنند.
يدالله به سختى مقاومت كرد، سروصورت او خونين شد وضربا ت لگد زيادى به كمروكليه او وارد شد.
اما به كمك مردم رهگذركه به ضرب وشتم اواعتراض مى كردند موفق شد ازچنگ آنها بگريزد.
اما سرانجام درشهريور سال 60 توسط سپاه پاسداران لاهيجان دستگيرشد وبه زندان سپاه منتقل شد.
پس از 7ماه او را به دادگاه بردند، دردادگاه هيچ پرونده اى عليه او نداشتند، سرانجام به او دوسال حكم زندان دادند.
دراين 2 سال شاهد بسيارى جنايات وشكنجه هاى وحشيانه بود.
 همچنين دوستان زيادى را كه سالها با آنها دوست وهمكلاس بود يا باهم فعاليت سياسى مى كردند ازدست داد.
كسانى همچون، على صالحى، حميد تنقطار، عباس كريم، اين انگيزه يدالله را درادامه مبارزه بارژيم خمينى وجنايات آن بيشتركرد.
يدالله مدت كوتاهى پس از پايان حكم خود از زندان آزاد شد، درسال 62 من به زندان اوين رفتم وديگر ازيدالله خبرى نداشتم.


درسال 65 ازبنديك به انفرادى و 5 ماه بعد از انفرادى به بند عمومى بردند.
پس ازانفرادى به بند دوزندان موسوم به مالك اشترسپاه لاهيجا ن رفتم.
تعداد زيادى ازنيروهايى كه در2 سال اخير دستگير شده بودند را آنجا ديدم.
ديدن نسل جديد وجوان مجاهدين، براى بسيار خوشحال كننده بود، البته ازدستگيري آنها ناراحت بودم.

با كمال تعجب يدالله را دراين بند ديدم، يدالله بعد از زندان تلاش كرد كه دوباره مجاهدين را پيدا كند.
او سپس دوستان جديدى پيدا كرد واينها با هم هسته اى را تشكيل داده بودند كه فعاليت سياسى ضد جنگ مى كردند.
آنها عليه سركوب واعدام وجنگ ديوانه وار رژيم با عراق كه خمينى مى گفت مائده آسمانى است فعاليت مي كردند.
اما درسال 64 هسته شان ضربه خورد، يك نفركه عضو اطلاعات سپاه بود به هسته آنها واردشد.

او كه مى گفت انگيزه مبارزه عليه رژيم را دارد وخيلى هم با آنها كاركرده بود.
سرانجام  سپاه ازطريق نفوذى خود فهميد كه اينها كارهاى مختلفى انجام مى دهند.
به اين جهت درآذر66 به آنها حمله ورشد وهمه اعضاى هسته را كه 10 نفر بودند دستگير كرد.
به تمامى افراد اين هسته حكم هاى  طولانى زندان از 8 سال تا 20 سال زندان دادند.
يدالله را بعنوان مسول همه آنها به اعدام محكوم كردند.
حكم اعدام را عليه يدالله اجرا نكردند، درنهايت يدالله به حبس ابد محكوم شد.
زمانى كه من يدالله را ديدم بيش ازدوسال بود كه بعد ازدستگيرى مجدد در زندان بود.
روحيه اوهميشه خيلى خوب بود. همواره اورا درچهره اى خندان مى ديدم.
ازسالهاى ابتداى 60 هم درخاطرم بود كه آدم خيلى شوخى بود، هيچ موضوعى برايش بزرگ نبود كه نتواند حل كند.
درجامعه بيرون هم  كه زندگى مي كرد فرد زحمتكشى بود وكاربنايى وكارگرى هم زياد كرده بود.
دوستهاى او كه با اودريك هسته فعاليت مى كردند واين هدايت كننده آنها بود به او احترام زيادى مى گذاشتند.
ازكسانى بود كه هميشه براى ورزش وهواخورى و برنامه هاى تفريحى كه داشتيم بسيار فعال بود.
بصورت فردى حتى خجالتى بود اما اين از شوخ طبعى اش كم نمى كرد.
خيلي اوقات چيزى مى گفت كه ديگرا ن مى خنديدند خودش هم مقدارى خجالت مى كشيد وسرخ مى شد.
اما بيشتر اين متانت اوبود.
آنچه دراو مي ديدم اين بود كه به نسبت 4 سال قبل خيلى فداكارترو درمبارزه مايه گذارتربود.
دربهمن 66، يك روز صبح چند ين نفر ازمسولين زندان وارد بند شدند.
آنها چند ليست دردست داشتند.
اسامي تعداد زيادى  ازبچه ها راخواندند وگفتند كه اينها با همه وسايلشون بيرون بروند كه جابجا مى شوند.
همه آنها را به بندي كه من سال قبل آنجا بودم بردند.
اين شروع طرح تفكيك زندانيان بود.
اين طرح باهدف زمينه سازى براى كشتارزندانيان سياسى بود كه از اواخر 66 شروع شده بود.
يدالله ودوستانش 6 ماه دربند يك بودند.
سپس بعد ازپذيرش قطعنامه 598 كه رژيم دراوج ذلت آنرا پذيرفت، همه زندانيان بند يك وتعداد زيادى اززندانيان بند هاى ديگررا به زندان رشت منتقل كردند.
چند روز بعد ازشروع قتل عام زندانيان درگوهردشت واوين، زندانيان استانها را هم قتل عام كردند.
يدالله ويارانش نيز دراوايل آبان 67 درزندان رشت حلق آويزشده وبه ديگر ياران ازجان گذشته خود پيوستند.
درودهای بی‌پایان بر ستارگان نورافشان آسمان انقلاب ایران، شهیدان سرفراز سال ۶۷
اينك قريب به سه دهه ازاين بزرگترين قتل عام تاريخ معاصرايران، عزم ها رامصمم ترنماييم
 وقاتلان دليرترين فرزندان مردم ايران را به پای عدالت و میز محاكمه بين المللى بكشانيم.









نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

مهرداد نوشين«بگلرى» فرزند دلاور وفداكار مردم لاهيجان

قتل جوان متاهل با دو دختر ۷ و ۹ ساله در ملایر توسط نیروی انتظامی جنایتکار

رضا لاقيد درمرداد سال 65 در جنگل دردرگيرى با پاسداران به شهادت رسيد